انگار سالهاست بهاری نیامده ، تعبیر خوابهای شب من سپید نیست
خونگریه های نیمه وشب ودرد ورنج را ،آغوش گرم آنکه به جان میخرید نیست
نقاشی سیاه خدا روی بوم شب ،قهره است با زمین و زمان با ستاره ها . . .
خود را به خواب می زند اینجا دوباره ماه ، دق کردن پلنگ صبوری بعید نیست
افسوس چشم مست تو را خام کرده اند، من بی فروغ مانده ام و بال های من
جا مانده توی پیرهن اتفاق ها، اینبار هم برای پریدن امید نیست
تاریخ بی حضور تو نابود می شود ، وقتی عقاب حادثه بالش شکسته است
در قلب کوههای دماوند و بیستون ،شوری که طرح و رنگ تو را میکشید نیست
یکبار هم برای همیشه بیا بمان، در لابلای نم نم باران قدم بزن . . .
وقتش شده مرا ببری با خودت بیا ، اینک بیا که ریزش باران شدید نیست
(م- شوریده)
موضوع مطلب :